ابی ارام

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
18 فروردین 1394 توسط ابی ارام

 


این دستان مادر من است که تمام زندگی‌اش را به پای

من گذاشت؛

من با نوازش همین دست ها بزرگ شدم.

امروز روزِ توست، ای مهربان‌ترین فرشته‌ی خدا.

بگو چگونه تو را در قاب دفترم توصیف کنم؟

و امروز با تمام وجودم می‌گویم:

مادرم مدیون تمام مهربانی‌هایت هستم و  کمی کمتر از

آنچه تو دوستم داری، دوستت دارم.

 1 نظر

پاره ای ازهستی

12 بهمن 1393 توسط ابی ارام

لاک پشت پشتش‌ سنگین‌ بود و جاده‌های‌ دنیا طولانی. می‌دانست که‌ همیشه‌ جز اندکی‌ از بسیار را نخواهد رفت. آهسته آهسته‌ می‌خزید، دشوار و كُند و دورها همیشه‌ دور بود. سنگ‌پشت‌ تقدیرش‌ را دوست‌ نمی‌داشت‌ و آن‌ را چون‌ اجباری‌ بر دوش‌ می‌کشید.

پرنده‌ای‌ در آسمان‌ پر زد، سبک و سنگ‌پشت‌ رو به‌ خدا کرد و گفت: این‌ عدل‌ نیست، این‌ عادلانه نیست. کاش‌ پشتم‌ را این‌ همه‌ سنگین‌ نمی‌کردی. من‌ هیچ‌گاه‌ نمی‌رسم. هیچ‌گاه. و در لاک سنگی‌ خود خزید، به‌ نیت‌ ناامیدی.

خدا سنگ‌پشت‌ را از روی‌ زمین‌ بلند کرد. زمین‌ را نشانش‌ داد. كُره‌ای‌ کوچک بود و گفت: نگاه‌ کن، ابتدا و انتها ندارد. هیچ کس‌ نمی‌رسد؛ چون‌ رسیدنی‌ در کار نیست. فقط‌ رفتن‌ است. حتی‌ اگر اندکی.. و هر بار که‌ می‌روی، رسیده‌ای.. و باور کن‌ آنچه‌ بر دوش‌ توست، تنها لاکی‌ سنگی‌ نیست، تو پاره‌ای‌ از هستی‌ را بر دوش‌ می‌کشی پاره‌ای‌ از مرا.

خدا سنگ‌پشت‌ را بر زمین‌ گذاشت.. دیگر نه‌ بارش‌ چندان‌ سنگین‌ بود و نه‌ راهها چندان‌ دور. سنگ‌پشت‌ به‌ راه‌ افتاد و گفت: “رفتن”، حتی‌ اگر اندکی.. و پاره‌ای‌ از خدا را با عشق‌ بر دوش‌ کشید.

 

 5 نظر

شعرزیبای شهریاردرمقام پیامبر(ص)

09 بهمن 1393 توسط ابی ارام

قيام محمد (ص)

ستون عرش خدا قائم از قيام محمد(ص)

بين كه سر به كجا مي كشد مقام محمد (ص)

به جز فرشته عرش اشيان وحي الهي

پرنده پر نتواند زدن به بام محمد (ص)

به كارنامه منشور اسماني قران

كه نقش مهر نبوت بود به نام محمد (ص)

سوار رفرف معراج در نوشت سماوات

سرود صف به صف قدسيان سلام محمد (ص)

گسيخت هر چه زمان و گريخت هر چه مكان بود

كه عرش و فرش به هم دوخت زير گام محمد (ص)

اذان مسجد او زنگ كاروان قرون بين

خداي را چه نفوذيست در كلام محمد (ص)

خمار صبح قيامت ندارد اين مي نوشين

كه جلوه ابديت بود به جام محمد(ص)

به شاهراه هدايت گشود باب شفاعت

صلاي خوان كرم بين و بار عام محمد (ص)

علي كه كون و مكانش غلام حلقه به گوشند

مگر نه فخركنان گفت من غلام محمد (ص)

بلي همان شه مردان و قرن اول اسلام

مگر نه شير خدا گشته در كنام محمد (ص)

حريم حرمتش اين بس كه در شفاعت محشر

بميرد اتش دوزخ به احترام محمد (ص)

گرت هواي بهشت است و حوض كوثر و طوبا

بيا به سايه ممدود مستدام محمد (ص)

سرير عزت عقبا حلال امت او باد

كه بود راحت دنياي دون حرام محمد (ص)

اذان صبح عراقش صلاي قتل علي بين

نواي زينب كبري نماز شام محمد (ص)

پيام پيك الهي چگونه بشنود ان قوم

كه پنبه كرده به گوش دل از پيام محمد (ص)

به رغم فتنه دجال كور باطن ما باش

كه وحش و طيرشود رام با مرام محمد(ص)

هنوز جلوه نداده است نور خود به  تمامي

خدا به جلوه كند نور خود تمام محمد (ص)

قيام قائم ال محمد(ص) است وكشيده

به قهر صاعقه شمشير انتقام محمد (ص)

به ذوالفقار علي ديدي استقامت اسلام

كنون به قامت قائم بين قوام محمد (ص)

به كام دل نرسد شهريار در دو جهان كس

مگر خدا دو جهان را كند به كام محمد (ص)

 

 3 نظر

هرکه بامش بیش،برفش نه...کبوتر بیشتر

18 دی 1393 توسط ابی ارام

 4 نظر
16 دی 1393 توسط ابی ارام

جنتی از همه‌ی عرش فراتر داری

تو که در دامن خود سوره‌ی کوثر داري


دیدن فاطمه ات دیدن وجه الله است

چه نیازی است که تا عرش قدم بر داری


جذبه‌ی چشم تو تسخیر کند عالم را

در قد و قامت خود جلوه‌ی محشر داری

 3 نظر

دعابکن که خوب بشم اقابه حرمتت...

12 دی 1393 توسط ابی ارام

اگر که دلخوشی به من ،گناه ازتو نیست

اگرکه خیسه چشم تو،گناه ازمنه

توهقته ای دوبار، گریه میکنی برام

توهفته ای دوبار،توبه میکنی به جا م

تو منتظرتر ازمنی ،تموم شه غیبتم

دروغ میگم عاشقم،ولی بزار بیام

یه کاری کن که من نشم دلیل گریه هات

یه کاری کن نشم دلیل طول غیبتت…

 4 نظر
08 دی 1393 توسط ابی ارام

روح من بیکار است:

قطره های باران را،درز اجرها را،میشمارد.

روح من کم سال است:

گاهی از شوق سرفه اش میگیرد.

 6 نظر

سفر

04 دی 1393 توسط ابی ارام

مسافرازاتوبوس پیاده شد:

“چه اسمان تمیزی!”

وامتدادخیابان غربت اورا برد.

سفر مرا به درباغ چندسالگی ام برد

وایستادم تا دلم قرار بگیرد.

صدای پرپری امد

ودر که باز شد

من ازهجوم حقیقت به خاک افتادم…

 1 نظر
30 آذر 1393 توسط ابی ارام

اینجا  همه چیزسرد وبی روح  است

اقا جان

کاش امشب مهمان تو بودم

یک دقیقه بیشترکنارت بودن  می ارزد به تمام زندگی ام…

 6 نظر

یلدا

30 آذر 1393 توسط ابی ارام

…هشتاد ونه حکایت سرد وسیاه را
با خواب شاعرانه به فردا رسانده ام
حالا به نامت این شب بالا بلند را
با چشمهای یخ زده بیدار مانده ام

( علی اکبر رشیدی )

شب ریسه می رود ته موهای مشکی ات
آجیل می بریم به دیوانه خانه ها
من چشم های سرخ توام در” بدون خواب”
که کارد می خورم بغل هندوانه ها

“شهرام میرزایی”

 1 نظر

امین دنیاواخرت

30 آذر 1393 توسط ابی ارام

 

“امین” و “امن” و “مومن” آنقَدَر دنیا خطابت کرد

خدا طاقت نیاورد و سرانجام انتخابت کرد

برای هر سری از روشنایت سایه بان می خواست

که شب را پیش پایت سر برید و آفتابت کرد

حجازِ وحشیِ زیبا ندیده دل به حسن ات باخت

که بت ها را شکست و قبله ی دلها حسابت کرد

خدا از چشم زخم مردمان ترسید پس یک شب

تو را تا آسمان ها برد و مثل ماه قابت کرد

تو را از آسمان بارید مثل عشق بر دنیا

زمین را تشنه دید و در دل هر قطره آبت کرد

دوای درد دین و درد دنیا ، درد بی دردی

حضورت دردهای مرگ را حتی طبابت کرد

 نظر دهید »

زبان دریا

25 آذر 1393 توسط ابی ارام


گفتي نمي خواهي که دريا را بلد باشي

اما تو بايد خانه ي ما را بلد باشي


بندر هميشه لهجه اش گرم و صميمي نيست

بايد سکوت سرد سرما را بلد باشي


يعني که بعد از آنهمه دلدادگي بايد

نامهرباني هاي دنيا را بلد باشي


يعني بداني ” …مرد در باران ” کجا مي رفت

يا لااقل تا ” آب - بابا ” را بلد باشي


حتي اگر آيينه باشي، پيش آدم ها

بايد زبان تند حاشا را بلد باشي


يعني ببيني و نبيني!…بشنوي اما…

يعني… زبان اهل دنيا را بلد باشي


چشمان تو جايي است بين خواب و بيداري

بايد تو مرز خواب و رويا را بلد باشي


بانوي شرجي! خوب من! خاتون بي خلخال!

بايد زبان حال دريا را بلد باشي


 1 نظر

باران

20 آذر 1393 توسط ابی ارام

باران آبرویم را خرید…

شبیه مردی که گریه نمیکند،

به خانه ،برگشتم…

 4 نظر

خانه ی دوست

20 آذر 1393 توسط ابی ارام

من دلم می‌خواهد

خانه‌ای داشته باشم پر دوست،
کنج هر دیوارش
دوست‌هایم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو…؛
هر کسی می‌خواهد
وارد خانه پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ
به من هدیه کند.
شرط وارد گشتن
شست و شوی دل‌هاست
شرط آن داشتن
یک دل بی رنگ و ریاست…
بر درش برگ گلی می‌کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می‌نویسم ای یار
خانه‌ی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
” خانه دوست کجاست؟”

فریدون مشیری

 3 نظر

گرگ درون

20 آذر 1393 توسط ابی ارام

گفت دانایی که: گرگی خیره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر!

لاجرم جاری ست پیکاری سترگ
روز و شب، ما بین این انسان و گرگ

هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته می شود انسان پاک

و آن که از گرگش خورد هر دم شکست
گر چه انسان می نماید، گرگ هست!

و آن که با گرگش مدارا می کند،
خلق و خوی گرگ پیدا می کند.

در جوانی جان گرگت را بگیر!
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر

مردمان گر یکدگر را می درند
گرگ هاشان رهنما و رهبرند

گرگ ها همراه و انسان ها غریب
با که باید گفت این حال عجیب؟

فریدون مشیری

 نظر دهید »

مرد سحر باش

16 آذر 1393 توسط ابی ارام

آیت ‏الله جوادی آملی (حفظه الله تعالی)

وجود مبارك امام عسكري(سلام الله عليه) فرمود: «إنّ الوصول الي الله سفرٌ لا يُدرك الاّ بالامتطاء الليل»؛

سفر با مركب قابل طي است و بدون وسيله نقليه آدم سفر طولاني را چطور طي كند؟ فرمود اين راه، راه

طولاني است اين سفر، سفر طولاني است «إنّ الوصول الي الله سفرٌ» كه اين بدون مركب نمي‌شود مركبش هم نماز شب است. نماز شب يك مركب خوبي است خب سوار اين مركب بشويد و برويد.


آیت‏ الله بهجت (ره)
ما براى اوقات خواب خود افسوس مى خوریم که چرا براى نماز شب بیدار نمى شویم، در صورتى که اوقات
بیدارى را به غفلت مى گذرانیم! زیرا اگر در بیدارى به توجّه و بندگى مشغول بودیم، توفیق بیدارى شب را نیز براى تهجّد و خواندن نافله ‏ى شب و تلاوت قرآن پیدا مى کردیم. در مجلس اوّل ملاقات مرحوم علاّمه طباطبایى با استاد اخلاقى خود مرحوم آقا سیّد على قاضى، مرحوم قاضى به ایشان فرمود: فرزندم! اگر دنیا مى خواهى نماز شب بخوان، اگر آخرت هم مى خواهى نماز شب بخوان. در روایت هم آمده است: «هر کس نماز شب بخواند و در روز بگوید که گرسنه هستم یا غذا و روزى ندارم او را تکذیب کنید.»

 3 نظر

بابای مهربونی ها

15 آذر 1393 توسط ابی ارام

بابای پیر قصه هام،یه روزی ام جوون بوده

دست پر از پینه ی اون،یه روزی جای نون بوده

چشمای تار پیرمرد،دیگه قشنگ نمیبینه

قد خمیده شو نبین،یه روزی پهلوون بوده

با قطره های دکترش،راهشو پیدا میکنه

وقتی که خیلی خسته شد،یه جایی پیدا میکنه

روپله ی مغازه ای،غریب وتنها میشینه

فشاردردوغصه شو،روی عصا جا میکنه

لحظه به لحظه عمرشو،گذاشته پای کودکیم

حالا داره گذشتش تو خاطره م جا میکنه

دفتر کودکی من،پر از بابابی خوبی هاست

هرچی گره تو دلمه،دستای اون وا میکنه

بابای مهربون من میره توقاب خاطره

عکس قشنگ صورتش،قابمو زیبا میکنه


 6 نظر

مناجات باامام حسین"ع"

14 آذر 1393 توسط ابی ارام

 

مانند نور آمدی و لا مکان شدی
پرواز آسمانی هفت آسمان شدی

با جلوه های نوری بالانشین خود
خورشید صبح و ظهر و غروب اذان شدی

تا اینکه انبیا به تو نزدیکتر شوند
روضه شدی و در همه دوران بیان شدی

محرابهای مسجد دنیا ، خدا نداشت
از عرش آمدی و خدای جهان شدی

یک یاحسین گفتم و دیدم دلم شکست
اشکم شدی ز گوشه ی چشمم روان شدی

یک شب کناره سفره تو سائلت شدیم
یک شب کنار سفره ی ما نانمان شدی

قبل از دراز کردن دست گدائی ام
آقا شدی کریم شدی مهربان شدی

ناراحت جدائی مهر تو نیستم
روزی که آمدی به دلم جاودان شدی

یک وقتی آمدم که به دردت نمی خورم
دیر آمدم تو همسفر خیزران شدی…

 1 نظر

حسرت

13 آذر 1393 توسط ابی ارام

 1 نظر

تب

12 آذر 1393 توسط ابی ارام

بدنگوییم به مهتاب اگرتب داریم…

دیده ام گاهی درتب ، ماه می آید پایین،میرسد دست به سقف ملکوت.

گاه زخمی که به پا داشته ام،زیروبم های زمین را به من آموخته است.

گاه دربستربیماری من،حجم گل چندبرابر شده است.

ونترسیم ازمرگ.مرگ پایان کبوترنیست.

مرگ درذات شب دهکده ازصبح سخن میگوید.

وبدانیم اگرمرگ نبود،دست ما درپی چیزی میگشت…

 4 نظر

کودکی! یادت بخیر

08 آذر 1393 توسط ابی ارام

 1 نظر
08 آذر 1393 توسط ابی ارام

 2 نظر
07 آذر 1393 توسط ابی ارام

 2 نظر
07 آذر 1393 توسط ابی ارام

زینب و کوچه وبازار کجااا…

زینب واینهمه آزار کجااا…

زینب ومجلس اغیار کجااا..

زینب و تشت و سر یار کجااا…

 


 2 نظر
07 آذر 1393 توسط ابی ارام

فرق است بین اینکه سرت را روی دامان دخترت بگذاری

یا

سرت را روی  دامان دخترت بگذارند…

السلام علیک یااباعبدلله"ع”

 1 نظر

تنهایی

17 آبان 1393 توسط ابی ارام


بعدازوفات پیامبروبی وفایی یاران به اطراف خودنگاه کردم ویاوری جزاهل بیتم ندیدم.
ناچار
چشم پراز خاروخاشاک رافروبستم وباگلویی که استخوان شکسته دران گیرکرده بودجام تلخ حوادث رانوشیدم وخشم خویش فروخوردم.
ای مردنمایان نامردوای کودک صفتان بی خرد.چقدردوست داشتم که شماراهرگزنمیدیدم ونمیشناختم.شنا سایی شماکه جزپشیمانی حاصلی نداشت واندوهی غم بار سرانجام ان شد…
خطبه 24.28نهج البلاغه

امان ازکوفیان…

 1 نظر

بازی کودکانه

16 آبان 1393 توسط ابی ارام

چه جدی گرفته ام این بازی کودکانه را،اینگونه هراسان در پی چه هستم؟

بیهوده صبح رابه شب میرسانم وسرگرم ساختن مسافرخانه ی خویشم…

چه خودرا بزرگ میپندارم!

چه خواهم کردان زمان که همه رهایم میکننددرتاریکی سرداعمالم؟؟

زمانی که همه خویشانم برمزارم جمع میشوندوخاک رابرسرم میریزندتاروی ترس اورم رانبینند.

چگونه ازپس سیاهی درونم برخواهم امدانزمان که تهی خواهم شدازتکبرورها خواهم شدازمنیت خویش ؟؟

کاش قطره ای اب داشتم تاازشدت تشنگی به هندوانه ی ابوجهل کامم تلخ نمیشد…

به چه امیدخواهم داشت منی که حتی ازعبادات ریاکارانه ام شرمسارم چه رسدبه گناهانم…

چه چیزجزرحمت تونجات بخشم خواهدبودای مهربانم وهمین قطره اشکی که درین خیمه ی عزادرچشمانم حلقه بسته…

 نظر دهید »
09 آبان 1393 توسط ابی ارام

ازهمه سیره،داره میمیره،غروب مریض خونه بددلگیره…

هی فراغ وخواب ایوون ورواق و…بعد رویا بازمیبینه درودیواراتاق و…

روی تختش بازم باگریه میشینه،پخش مستقیم حرم رو میبینه،حجم زائراخیلی سنگینه،هنوزم یه عده توی راه ان..

اروم میگه :این بده هم نوکره سلطان، تواین شلوغی مارویادت نره سلطان…

مثل هرشب دلم برات کفتره سلطان…

 نظر دهید »

باماه...

04 آبان 1393 توسط ابی ارام

یکی ازاین شب ها،که ماه میتابد..

یکی ازاین همه مردم،به ماه خواهد گفت:”خوش امدی؟“

ویا سبیده دم انگه که وقت رفتن اوست،

یکی زندفریاد:"که ای دمیده به بهنای دشت شب،همه شب

رهانده جان من ازتیرگی ،سفرخوش باد.“

چه مردمان بدی…!

 1 نظر
03 آبان 1393 توسط ابی ارام

نشنوازنی ،نی حصیری بی نواست.

بشنوازدل،دل حریم کبریاست.

نی چوسوزد خاک و خاکسترشود.

دل چوسوزد خانه ی دلبر شود…

 نظر دهید »

روی بردیوار

03 آبان 1393 توسط ابی ارام

صفی آشفته وانبوه ازمردوزن وکودک،

به زیرچتری ازاندوه!همه غمگین همه ناچار!

بریشان گفتگوهاازگرانی،ازنداری،ازگرفتاری،

زهرسوشکوه وزاری،فرو میریخت چون اوار.

زنی میگفت:چقدراخربه سیلی چهره ام را سرخ گردانم؟

چقدراخر…چقدراخر…نمیدانم.

زنی دیگربه تلخی گفت:سیلی هم دگرسرخی نمی اردبه این رخسار.

ومن،بابغض سنگین،

دست خالی بازمیگشتم

نیافتدتانگاه رهگذاران بردوچشم اشکبارم…روی بردیوار!

فریدون مشیری


 



 نظر دهید »

گفتگوباخدا

01 آبان 1393 توسط ابی ارام

گنجشک به خداگفت:لانه ی کوچکی داشتم.طوفان تو انراازمن گرفت.کجای دنیایت را گرفته بودم …

خداوند فرمود:ماری در راه لانه ات بود.تو در خواب بودی.بادرا فرستادم تالانه ات راویران کند.تو ازکمین مار برگشودی.

چه نعمت ها که بواسطه ی رحمتم از تو دور کردم وتو ندانسته به دشمنی ام برخاستی…

 2 نظر

عشق بازی

29 مهر 1393 توسط ابی ارام

به میدان میبرم ازشوق سربازی سرخودرا  توهم اماده کن ای عشق کم کم خنجرخودرا

مراگرارزویی هست باورکن به جزاین نیست    که درتن پوشی ازشمشیربینم پیکرخودرا

هوای پرزدن ازعالم خاکی به سر دارم    خوشاروزی که بینم بی قفس بال وپرخودرا

زدل تاریکی بادخزان تاپرده بردارم      به روی دست میگیرم گل نیلوفرخودرا

من ازایمان خودیک ذره حتی برنمیگردم    تلاوت میکنم درگوش نی هم باورخود را…

 2 نظر

یادت میاید...

27 مهر 1393 توسط ابی ارام

گفتی چه دارد چشمهایت جزسیاهی

یادت میایدشعرخواندم ازبناهی..

گفتم اگربامن میایی چتربردار

بی اعتباراست این هوای مهرماهی.

من خانه ات هستم چه میخواهی عزیزم ـازاین مسافرخانه های بین راهی.

ان شب برایم چای دم کردی که شاید یک استکان ازخستگی هایم بکاهی.

گفتی بیاحرفی بگوییم ازسرعشق

گفتم فدایت میشوم.گفتی الهی…

 3 نظر

مادر

26 مهر 1393 توسط ابی ارام

آهسته باز از بغل پله ها گذشت
در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود

او فکر بچه هاست

هر جا شده هویج هم امروز می خرد
.بیچاره پیرزن همه برف است کوچه ها

باز آمدم به خانه، چه حالی! نگفتنی.

دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض

پیراهن پلید مرا باز شسته بود

انگار خنده کرد ولی دل شکسته بود:

بردی مرا به خاک سپردی و آمدی؟

تنها نمی گذارمت ای بینوا پسر

می خواستم به خنده درآیم به اشتباه

اما خیال بود
ای
وای مادرم…

استادشهریار


 6 نظر

ببخش...

24 مهر 1393 توسط ابی ارام

ببخش باران:

ببخش که تومیباری وما شسته نمیشویم…

 2 نظر

میخوری یامیبری؟

24 مهر 1393 توسط ابی ارام

خداوند پرسید میخوری یا میبری ؟

و من گرسنه

پاسخ دادم :میخورم!

چه میدانستم لذتها را میبرند و حسرتها را میخورند…!

 


 2 نظر

چرانمیروم؟

22 مهر 1393 توسط ابی ارام

چراهنوزمانده ام؟

چراغرور عشق راشبیه برگ برگ یاسهای خشک به گوشه ی

کتاب  کهنه ی دلم نشانده ام؟

چرانمیروم؟چرابه سمت ابهانمیروم؟

مگرمراازانطرف ستاره ای صدانکرد؟مگرستاره رنگ ابهانبود؟

مگرندیدم ان برنده راکه تاغروب میبریدوازبهارمیگذشت؟

مگربهار رازگریه ی خدانبود؟

مگرخداشبیه قصه های خوب بچه هانبود؟

چرارهانمیشوم؟

 نظر دهید »

سفر...

17 مهر 1393 توسط ابی ارام
سفر...

عازم یک سفرم ،

سفری دور به جایی نزدیک.

سفری از خود من تا به خودم..

مدتی هست نگاهم به تماشای خداست..

و امیدم به خداوندی اوست…

 2 نظر

نیستیم...

17 مهر 1393 توسط ابی ارام

نیستیم

به دنیا می آییم، عکس ِ یک نفره می گیریم

بزرگ می شویم، عکس ِ دو نفره می گیریم

پیر می شویم، عکس ِ یک نفره می گیریم

و بعد دوباره باز نیستیم.

 4 نظر

جزیره ی عشق

16 مهر 1393 توسط ابی ارام

عجب ازما واماندگان زمین گیر که به جست وجوی شهدابه قبرستانها می اییم..این خوددلیلی ست که ازحقیقت عالم هیچ نمیدانیم.

اینجا مجنون است جزیره ی عاشقان.صدای فرمانده ازلابلای نیزارهاتااعماق تاریخ  میرسد:

“اگرماندیدبنویسید حقانیت ومظلومیت این بچه هارا…”

شهیداوینی


 2 نظر

انتظار

16 مهر 1393 توسط ابی ارام

اقا بیا که امدنت دیر میشود..

هرلحظه ای بدون تو دلگیر میشود..

وقتی کبوتران غم ازاد میشوند دلهابه جرم عشق توزنجیرمیشود.

درکوچه های خاطره ما خسته میرویم..اینده ای به یاد توتفسیرمیشود…

 

 


 3 نظر

اغاز کلام

15 مهر 1393 توسط ابی ارام

به تماشاسوگندوبه اغازکلام وبه بروازکبوترازذهن

وازه ای درقفس است.

حرف هایم مثل یک تکه چمن روشن بود.

من به انان گقتم افتابی لب درگاه شماست که اگردربگشاییدبه رفتارشمامیتابد

ومن انان رابه صدای قدم بیک بشارت دادم…

بی گوهرباشید.

لحظه هارا به چراگاه رسالت ببرید…

 7 نظر
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

ابی ارام

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

انتظار

اقابیاکه امدنت دیرمیشود...

ابی ارام

آمارگیر وبلاگ

دوست قرآنی
Online User


  • ابی ارام
  • تماس