مادر
26 مهر 1393 توسط ابی ارام
آهسته باز از بغل پله ها گذشت
در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود
او فکر بچه هاست
هر جا شده هویج هم امروز می خرد
.بیچاره پیرزن همه برف است کوچه ها
باز آمدم به خانه، چه حالی! نگفتنی.
دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض
پیراهن پلید مرا باز شسته بود
انگار خنده کرد ولی دل شکسته بود:
بردی مرا به خاک سپردی و آمدی؟
تنها نمی گذارمت ای بینوا پسر
می خواستم به خنده درآیم به اشتباه
اما خیال بود
ای وای مادرم…
استادشهریار