بازی کودکانه
16 آبان 1393 توسط ابی ارام
چه جدی گرفته ام این بازی کودکانه را،اینگونه هراسان در پی چه هستم؟
بیهوده صبح رابه شب میرسانم وسرگرم ساختن مسافرخانه ی خویشم…
چه خودرا بزرگ میپندارم!
چه خواهم کردان زمان که همه رهایم میکننددرتاریکی سرداعمالم؟؟
زمانی که همه خویشانم برمزارم جمع میشوندوخاک رابرسرم میریزندتاروی ترس اورم رانبینند.
چگونه ازپس سیاهی درونم برخواهم امدانزمان که تهی خواهم شدازتکبرورها خواهم شدازمنیت خویش ؟؟
کاش قطره ای اب داشتم تاازشدت تشنگی به هندوانه ی ابوجهل کامم تلخ نمیشد…
به چه امیدخواهم داشت منی که حتی ازعبادات ریاکارانه ام شرمسارم چه رسدبه گناهانم…
چه چیزجزرحمت تونجات بخشم خواهدبودای مهربانم وهمین قطره اشکی که درین خیمه ی عزادرچشمانم حلقه بسته…