ابی ارام

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

روی بردیوار

03 آبان 1393 توسط ابی ارام

صفی آشفته وانبوه ازمردوزن وکودک،

به زیرچتری ازاندوه!همه غمگین همه ناچار!

بریشان گفتگوهاازگرانی،ازنداری،ازگرفتاری،

زهرسوشکوه وزاری،فرو میریخت چون اوار.

زنی میگفت:چقدراخربه سیلی چهره ام را سرخ گردانم؟

چقدراخر…چقدراخر…نمیدانم.

زنی دیگربه تلخی گفت:سیلی هم دگرسرخی نمی اردبه این رخسار.

ومن،بابغض سنگین،

دست خالی بازمیگشتم

نیافتدتانگاه رهگذاران بردوچشم اشکبارم…روی بردیوار!

فریدون مشیری


 



 نظر دهید »

گفتگوباخدا

01 آبان 1393 توسط ابی ارام

گنجشک به خداگفت:لانه ی کوچکی داشتم.طوفان تو انراازمن گرفت.کجای دنیایت را گرفته بودم …

خداوند فرمود:ماری در راه لانه ات بود.تو در خواب بودی.بادرا فرستادم تالانه ات راویران کند.تو ازکمین مار برگشودی.

چه نعمت ها که بواسطه ی رحمتم از تو دور کردم وتو ندانسته به دشمنی ام برخاستی…

 2 نظر

عشق بازی

29 مهر 1393 توسط ابی ارام

به میدان میبرم ازشوق سربازی سرخودرا  توهم اماده کن ای عشق کم کم خنجرخودرا

مراگرارزویی هست باورکن به جزاین نیست    که درتن پوشی ازشمشیربینم پیکرخودرا

هوای پرزدن ازعالم خاکی به سر دارم    خوشاروزی که بینم بی قفس بال وپرخودرا

زدل تاریکی بادخزان تاپرده بردارم      به روی دست میگیرم گل نیلوفرخودرا

من ازایمان خودیک ذره حتی برنمیگردم    تلاوت میکنم درگوش نی هم باورخود را…

 2 نظر

یادت میاید...

27 مهر 1393 توسط ابی ارام

گفتی چه دارد چشمهایت جزسیاهی

یادت میایدشعرخواندم ازبناهی..

گفتم اگربامن میایی چتربردار

بی اعتباراست این هوای مهرماهی.

من خانه ات هستم چه میخواهی عزیزم ـازاین مسافرخانه های بین راهی.

ان شب برایم چای دم کردی که شاید یک استکان ازخستگی هایم بکاهی.

گفتی بیاحرفی بگوییم ازسرعشق

گفتم فدایت میشوم.گفتی الهی…

 3 نظر

مادر

26 مهر 1393 توسط ابی ارام

آهسته باز از بغل پله ها گذشت
در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود

او فکر بچه هاست

هر جا شده هویج هم امروز می خرد
.بیچاره پیرزن همه برف است کوچه ها

باز آمدم به خانه، چه حالی! نگفتنی.

دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض

پیراهن پلید مرا باز شسته بود

انگار خنده کرد ولی دل شکسته بود:

بردی مرا به خاک سپردی و آمدی؟

تنها نمی گذارمت ای بینوا پسر

می خواستم به خنده درآیم به اشتباه

اما خیال بود
ای
وای مادرم…

استادشهریار


 6 نظر

ببخش...

24 مهر 1393 توسط ابی ارام

ببخش باران:

ببخش که تومیباری وما شسته نمیشویم…

 2 نظر

میخوری یامیبری؟

24 مهر 1393 توسط ابی ارام

خداوند پرسید میخوری یا میبری ؟

و من گرسنه

پاسخ دادم :میخورم!

چه میدانستم لذتها را میبرند و حسرتها را میخورند…!

 


 2 نظر

چرانمیروم؟

22 مهر 1393 توسط ابی ارام

چراهنوزمانده ام؟

چراغرور عشق راشبیه برگ برگ یاسهای خشک به گوشه ی

کتاب  کهنه ی دلم نشانده ام؟

چرانمیروم؟چرابه سمت ابهانمیروم؟

مگرمراازانطرف ستاره ای صدانکرد؟مگرستاره رنگ ابهانبود؟

مگرندیدم ان برنده راکه تاغروب میبریدوازبهارمیگذشت؟

مگربهار رازگریه ی خدانبود؟

مگرخداشبیه قصه های خوب بچه هانبود؟

چرارهانمیشوم؟

 نظر دهید »

سفر...

17 مهر 1393 توسط ابی ارام
سفر...

عازم یک سفرم ،

سفری دور به جایی نزدیک.

سفری از خود من تا به خودم..

مدتی هست نگاهم به تماشای خداست..

و امیدم به خداوندی اوست…

 2 نظر

نیستیم...

17 مهر 1393 توسط ابی ارام

نیستیم

به دنیا می آییم، عکس ِ یک نفره می گیریم

بزرگ می شویم، عکس ِ دو نفره می گیریم

پیر می شویم، عکس ِ یک نفره می گیریم

و بعد دوباره باز نیستیم.

 4 نظر
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

ابی ارام

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

انتظار

اقابیاکه امدنت دیرمیشود...

ابی ارام

آمارگیر وبلاگ

دوست قرآنی
Online User


  • ابی ارام
  • تماس