زینب و کوچه وبازار کجااا…
زینب واینهمه آزار کجااا…
زینب ومجلس اغیار کجااا..
زینب و تشت و سر یار کجااا…
فرق است بین اینکه سرت را روی دامان دخترت بگذاری
یا
سرت را روی دامان دخترت بگذارند…
السلام علیک یااباعبدلله"ع”
تنهایی
بعدازوفات پیامبروبی وفایی یاران به اطراف خودنگاه کردم ویاوری جزاهل بیتم ندیدم.
ناچار
چشم پراز خاروخاشاک رافروبستم وباگلویی که استخوان شکسته دران گیرکرده بودجام تلخ حوادث رانوشیدم وخشم خویش فروخوردم.
ای مردنمایان نامردوای کودک صفتان بی خرد.چقدردوست داشتم که شماراهرگزنمیدیدم ونمیشناختم.شنا سایی شماکه جزپشیمانی حاصلی نداشت واندوهی غم بار سرانجام ان شد…
خطبه 24.28نهج البلاغه
امان ازکوفیان…
بازی کودکانه
چه جدی گرفته ام این بازی کودکانه را،اینگونه هراسان در پی چه هستم؟
بیهوده صبح رابه شب میرسانم وسرگرم ساختن مسافرخانه ی خویشم…
چه خودرا بزرگ میپندارم!
چه خواهم کردان زمان که همه رهایم میکننددرتاریکی سرداعمالم؟؟
زمانی که همه خویشانم برمزارم جمع میشوندوخاک رابرسرم میریزندتاروی ترس اورم رانبینند.
چگونه ازپس سیاهی درونم برخواهم امدانزمان که تهی خواهم شدازتکبرورها خواهم شدازمنیت خویش ؟؟
کاش قطره ای اب داشتم تاازشدت تشنگی به هندوانه ی ابوجهل کامم تلخ نمیشد…
به چه امیدخواهم داشت منی که حتی ازعبادات ریاکارانه ام شرمسارم چه رسدبه گناهانم…
چه چیزجزرحمت تونجات بخشم خواهدبودای مهربانم وهمین قطره اشکی که درین خیمه ی عزادرچشمانم حلقه بسته…
ازهمه سیره،داره میمیره،غروب مریض خونه بددلگیره…
هی فراغ وخواب ایوون ورواق و…بعد رویا بازمیبینه درودیواراتاق و…
روی تختش بازم باگریه میشینه،پخش مستقیم حرم رو میبینه،حجم زائراخیلی سنگینه،هنوزم یه عده توی راه ان..
اروم میگه :این بده هم نوکره سلطان، تواین شلوغی مارویادت نره سلطان…
مثل هرشب دلم برات کفتره سلطان…
باماه...
یکی ازاین شب ها،که ماه میتابد..
یکی ازاین همه مردم،به ماه خواهد گفت:”خوش امدی؟“
ویا سبیده دم انگه که وقت رفتن اوست،
یکی زندفریاد:"که ای دمیده به بهنای دشت شب،همه شب
رهانده جان من ازتیرگی ،سفرخوش باد.“
چه مردمان بدی…!
نشنوازنی ،نی حصیری بی نواست.
بشنوازدل،دل حریم کبریاست.
نی چوسوزد خاک و خاکسترشود.
دل چوسوزد خانه ی دلبر شود…